تلفن های روزنامه لحظه ای قطع نمی شدند. هنوز بعضی از اعضای تحریره هم مطلع نشده بودند که روزنامه توقیف شده اما با اشغال دائمی خطوط روزنامه روبرو شده بودیم. مردم در سایت های خبری مطلع شده و به همدیگر نیز خبر داده بودند که اعتماد توقیف شده.
جعفر گلابی مسئول خط اعتماد، از شدت ناراحتی بغض کرده بود. می گفت بعد از این همه سال، نمی دانم چطور می توانم تلفن هایی را یادداشت کنم که قرار نیست منتشر شود. هر بار یکی از ما گوشی را جواب می داد. نمی دانستیم ما باید به آن طرف خط روحیه بدهیم یا کسی باید باشد که به ما روحیه بدهد.
بچه ها یکی یکی از راه می رسیدند و بهت زده از این تصمیم دولت کودتا، به همدیگر دل داری می دادند. اما تماس های مردم واقعاً بی نظیر بود.
احمد از شیراز، مجید از اصفهان، خانمی از مرند، خانواده شهید از ورامین، سیاوش از گوهردشت، سمیرا از تبریز، و صدها تلفن که در بین آن ها، حتی مسئولینی هم از روابط عمومی ها یا سایر بخش های ارگان و نهادهای مختلف بودند که ناراحتی خود را اعلام می کردند.
اما مردم فوق العاده بودند. همگی خامنه ای و احمدی نژاد و دولت کودتا را مسئول مستقیم تعطیلی روزنامه اعتماد می دانستند.
اما جالب ترین تلفن، یک جانباز از تبریز بود. کسی که هر روز ساعت 2 تا 3 بعدازظهر به اعتماد زنگ می زد و به خامنه ای هشدار می داد. جانباز عزیزی که طی دو سال گذشته با برخی از بچه های روزنامه دوست شده. او هر دو پای خود را در راه ایران و انقلاب تقدیم کرده. اما امروز فقط یک خس و خاشاک است. او امروز از نگاه کودتاچی ها، یک مشت بزغاله و گوساله است.
جانباز عزیز ما بغض کرده بود. می گفت هیچ وقت حرف هایم را ننوشتید. به شما حق می دادم. پول تلفنی که هر ماه به خاطر تماس با شما می دادم از مستمری من بیشتر است. حرام مخابرات و سپاه باشد. اما حالا که تعطیل شده اید، از شما می خواهم که درد دل مرا روی قلب تان بنویسید و مطمئن باشید که این اتفاق خواهد افتاد. پا ندارم که آن روز به خیابان بیایم و جشن بگیرم. اما با همین چشم هایم آن روز را خواهم دید: آقای خامنه ای، به زودی سرنگون خواهی شد
جعفر گلابی مسئول خط اعتماد، از شدت ناراحتی بغض کرده بود. می گفت بعد از این همه سال، نمی دانم چطور می توانم تلفن هایی را یادداشت کنم که قرار نیست منتشر شود. هر بار یکی از ما گوشی را جواب می داد. نمی دانستیم ما باید به آن طرف خط روحیه بدهیم یا کسی باید باشد که به ما روحیه بدهد.
بچه ها یکی یکی از راه می رسیدند و بهت زده از این تصمیم دولت کودتا، به همدیگر دل داری می دادند. اما تماس های مردم واقعاً بی نظیر بود.
احمد از شیراز، مجید از اصفهان، خانمی از مرند، خانواده شهید از ورامین، سیاوش از گوهردشت، سمیرا از تبریز، و صدها تلفن که در بین آن ها، حتی مسئولینی هم از روابط عمومی ها یا سایر بخش های ارگان و نهادهای مختلف بودند که ناراحتی خود را اعلام می کردند.
اما مردم فوق العاده بودند. همگی خامنه ای و احمدی نژاد و دولت کودتا را مسئول مستقیم تعطیلی روزنامه اعتماد می دانستند.
اما جالب ترین تلفن، یک جانباز از تبریز بود. کسی که هر روز ساعت 2 تا 3 بعدازظهر به اعتماد زنگ می زد و به خامنه ای هشدار می داد. جانباز عزیزی که طی دو سال گذشته با برخی از بچه های روزنامه دوست شده. او هر دو پای خود را در راه ایران و انقلاب تقدیم کرده. اما امروز فقط یک خس و خاشاک است. او امروز از نگاه کودتاچی ها، یک مشت بزغاله و گوساله است.
جانباز عزیز ما بغض کرده بود. می گفت هیچ وقت حرف هایم را ننوشتید. به شما حق می دادم. پول تلفنی که هر ماه به خاطر تماس با شما می دادم از مستمری من بیشتر است. حرام مخابرات و سپاه باشد. اما حالا که تعطیل شده اید، از شما می خواهم که درد دل مرا روی قلب تان بنویسید و مطمئن باشید که این اتفاق خواهد افتاد. پا ندارم که آن روز به خیابان بیایم و جشن بگیرم. اما با همین چشم هایم آن روز را خواهم دید: آقای خامنه ای، به زودی سرنگون خواهی شد
باریکلا
پاسخحذفزنده باد أزادی